بسم الله الخالق الاوصیأ
مظهر شجاعت و وفا
منبع :
یا باب الحوائج (ع)
یا حجت فاطمه (س) بنت نبی (ع)
ادرکنی
دعام کنید.
بسم الرب الفتی (ع)
داد درس یارى و جانبازى و مردانگى بر همه اهل جهان، عباس، سردار حسین
قاسم رسا نیز درا ین زمینه مىسراید:
قامت مردانگى افراشت سبط مصطفى تا بیاموزد فداکارى به افراد بشر
اگر چه داد به راه خداى خود سر را شکست حنجر او خنجر ستمگر را
«ارجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا»
گرچه از داغ لاله مىسوزیم ما همان سربلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم روز فتح و شکست پیروزیم
«امام انقلاب کربلا با روح این دعوت
زمانها را، مکانها را به یارى مىزند فریاد استمداد
از آن فریاد دعوتگر که در متن زمان جارى است
و پیغامش شعار شور و بیدارى است
نداى دعوتش چشم انتظار پاسخى از ماست
دعام کنید.
بسم العشق
در تمام دهة عزاداری، حال حضرت حدّاد بسیار منقلب بود. چهره سرخ میشد و چشمان درخشان و نورانی؛ ولی حال حزن و اندوه در ایشان دیده نمیشد؛ سراسر ابتهاج و مسرّت بود. میفرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جان باخته غصّه میخورند و ماتم و اندوه بپا میدارند ! صحنة عاشورا عالیترین مناظر عشقبازی است؛ و زیباترین مواطن جمال و جلال إلهی، و نیکوترین مظاهر أسماء رحمت و غضب؛ و برای اهل بیت علیهمالسّلام جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به أعلی ذِروة حیات جاویدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فنای مطلق در ذات أحدیّت چیزی نبوده است.
تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت است. زیرا روز کامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئیّت و دخول در عالم کلّیّت است. روز پیروزی و نجاح است. روز وصول به مطلوب غائی و هدف اصلی است. روزی است که گوشهای از آنرا اگر به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادی مدهوش میگردند و یکسره تا قیامت بر پا شود به سجدة شکر به رو در میافتند.
حضرت آقای حدّاد میفرمود: مردم خبر ندارند، و چنان محبّت دنیا چشم و گوششان را بسته که بر آن روز تأسّف میخورند و همچون زن فرزند مرده مینالند. مردم نمیدانند که همة آنها فوز و نجاح و معاملة پر بها و ابتیاع اشیاءِ نفیسه و جواهر قیمتی در برابر خَزَف بوده است. آن کشتن مرگ نبود؛ عین حیات بود. انقطاع و بریدگی عمر نبود؛ حیات سرمدی بود.
میفرمودند: شاعری وارد بر مردم حَلَب گفت:
گفت: آری، لیک کو دور یزید کِیْ بُد است آن غم، چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کرّان این حکایت را شنید
در دهة عاشورا حضرت آقای حدّاد بسیار گریه میکردند، ولی همهاش گریة شوق بود. و بعضی اوقات از شدّت وَجد و سرور، چنان اشکهایشان متوالی و متواتر میآمد که گوئی ناودانی است که آب رحمت باران عشق را بر روی محاسن شریفشان میریزد
.
گفت: آری لیک کو دور یزید کی بُد است آن غم، چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کرّان این حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما تا کنون جامه دریدید از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانکه بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بِجَست جامه چون درّیم و چون خائیم دست
چونکه ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بگسستند بند
سوی شادَروان دولت تاختند کُنده و زنجیر را انداختند
روز مُلْکَست و گَهِ شاهنشهی گر تو یک ذرّه از ایشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گری زانکه در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن چون نمیبیند جز این خاک کهن
ور همی بیند چرا نبود دلیر پشت دار و جان سپار و چشم سیر
در رخت کو از پی دین فرّخی گر بدیدی بَحر، کو کفّ سخیّ
آنکه جو دید آب را نکْند دریغ خاصه آن کو دید دریا را و میغ